ندارم شکوه از عشق در دل آتشی دارم
که من از پرتو این عشق است گر تابشی دارم
مبادا ای طبیب اندار علاج من بیندشی
که من حال خوشی در سایه این خوشی دارم
بلی عشق است که آسایش رباید از جهان لیکن
من در عین بی آسایشی آسایشی دارم