به تماشا سوگند
وبه آغاز کلام
وبه پرواز کبوتر از ذهن
واژه ایی
در قفس است
واژه ایی
در قفس است
چقـــدر
واژه های من در قفس مونده
انقدر که فکر میکنم
به حبس ابد محکوم شده
زندانیی بی چون وچرا
زندانیی که نه آبش میدن نه نون
حتی با سندم نمی شه آزادش کرد
چـــرا ...
هر وقت حرفی میزنه بی چاره به حبس ابد محکوم میشه؟؟؟
هر وقتم نمی زنه میگن محکوم بود !!!
خودش میدونست چیزی نگفت
تازگی ها ایمان آوردم زبان عضو زائدیست
وقتی نداشتم حتما راحتتر بودم
دریای حرفهای من شناگر ماهر نداره
بیچاره زندانی شده حتی ملاقاتی نداره
گاهی هم که ملاقاتی داره بازپرسی بیش نیست
گرچه حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود
اما بازداشت شد
وتبعید به ناکجا آباد
من گفته بودم
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشائید به رفتار شما میتابد
اما آفتاب معنا نداشت همه درها به نفرت باز بود
همه بیگانه شدن با نفس باغچه ها
وابر انکار به دوش آوردند
کاشکی میشد حتی منکر من شد منکر تو شد
وگوشها را غبار روبی کرد.
دلها هم صفایی لازم است
کاش میشد
همه دلها را به دورگرد پیر فروخت
و دلی نو باز ستاند
دیدی واژه بی چاره باز هم فراموش شد
واژه ها همه فراموش میشن
حتی منم فراموشش کردم حتی تو هم فراموش میکنی
پس بیچاره واژه ها ...
گل نوشته های شما( ) |
بهار را باور کن
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنارهر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است ...
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دل تنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
گل نوشته های شما( ) |